- غالباً عادت دارم اولین خوانندهء وبلاگم خودم باشم! همیشه بلافاصله بعد از ارسال پست، وبلاگ را باز میکنم و اول از همه این خودم هستم که از روی متن میخونم و اگه اشکالی داشته باشه ویرایشش میکنم.
حالا این همه مقدمه چینی کردم که بگم پست قبلی مال این وبلاگ نبود! اون شعر سعدی باید توی یه وبلاگ دیگه ثبت میشد! (همون وبلاگه که معمولا نباید بیشتر از 5 خط توش نوشت!) نمیدونم چه جوری شده بااینکه من تو مدیریت اون وبلاگ بودم پستم برای این وبلاگ ارسال شده! پارسی بلاگه دیگه! یادمه یه بار دیگه هم اینجور شده بود و لی اون روز سریعا وبلاگ راباز کردم و دیدم پستم نیست و بعد که دیدم رفته یه جای دیگه پاکش کردم! اما بر خلاف همیشه این بار متن را ارسال کردم و کامی جون را خاموش! این شد که اینجوری شد!
- تا سالمیم قدر سلامتیمون را نمیدونیم. (خوب شدی دیگه... مطمئنم)
- اینقدر وسط بازی جِر نیا! وقتی هم یه طوری شد اینقدر جیغ و داد راه نینداز! (بالاخره بازی اِشکنک داره...سر شکستنک داره!)
- دوباره امتحانات داره شروع میشه و حال من هم داره بد میشه! (به مامان میگم حالم خوب نیس میگه میدونم! امتحانات داره شروع میشه! تازه جالبی کار اینجاست که یکی دیگه هم بهم میگه چته؟ میگم نمیدونم! میگه من میدونم! امتحانات داره شروع میشه!)
- حالم هر چی ریاضی و فیزیکه به هم می خوره... (فکر کنم این چندمین باری باشه که عینا این جمله را تو این وبلاگ مینویسم!)
- لاف دوستی زدن خیلی آسونه! دوستی را اثباتش کردن سخته... (چقدر من سادهام...)
- آیا میدانید حجامت در بیش از 157 کشور جهان (امریکا، کانادا، نروژ) پذیرفته شده است؟ (چرا اول نوشت امریکا؟ چرا از بین 157تا این سه تا کشور را نوشت؟ نمیتونست بنویسه: مراکش، یمن، گینه بیسائو؟!)
- شاید این دنیای اینترنت خیلی از وقتم را گرفته باشه، وقتی که میتونستم ازش استفادههای بهتری ببرم. اما باز هم خوشحالم! وبلاگ نویسی به من بینش داد... کمک کرد تحقیقاً بتونم بفهمم آدما اکثراً اون چیزی که ادعا میکنن نیستند... (شکر)
- گفتم چرانمی ری کشور خودت؟ گفت ویرانه! گفتم شما طرفدار کرزای هستید؟ گفت: نه! عمرا! - خیال کردم حالا یه دلیل سیاسی میاره!- گفتم چرا؟ گفت: فلان فلان شدهء مادر فلان شدهء .... .... سنّیه! (تو دلم گفتم اونوقت تو شیعهای؟)
- من خودم از تحسین کردم آدما لذت میبرم اما نمیدونم چرا عکس العملِ ملّت از دیدن کارها و حرفهای تحسین بر انگیز ما، تنها حس حسادتشون را به ذهن انتقال میده؟
- چرا وقتی اول بار با یکی آشنا میشیم اسمشو میپرسیم؟ (خیلی دلایل ممکنه داشته باشه! یکیش صداقت سنجی طرفه...)
- سلمان تیز کرده واسه جهان. امیدوارم این دفعه موفق بشه. (حقّشه...)
- دیگه حالم داره ازش به هم میخوره... خوبه تو آخوند نشدی! آخونداش هم اینقدر دم از خدا و پیغمبر نمی زنن! (شایدم باید بگم: تو باید آخوندمیشدی! چون خوب بلدی گوشهء قالی را برا مردم ببری! جانماز آب کشیدنت هم که دیگه حرف نداره...)
- خوب بد میبینم. بیدار میشوم. همان موقع به خودم متذکر میشوم که به تو بگویم که صدقه بدهی... (خوابم یادم رفت اماهر چی بود پای رفیقات وسط بود...)
- بیچاره شوهر گیرش نمیاد، میگه هیچ چی دوران مجردی نمیشه! (رفتارت که یه جور دیگه نشون میده خانم خانمآ!!!)
- یه تغیری تو زندگی تو پیش میاد، یکی که تا پریروز باهات یه جور حرف میزده از امروز باهات یه جور دیگه حرف میزنه! خوبه همش ثبت میشه. خوبترش اینه که همش تجربهاست. (شکرت که مارو اینجور نیافریدی...)
- هرچه از دوست رسد نیکوست. (توجه کن! از دوست نه از هر ننه قمر دیگه...)
- مامان میگه: «خدا رحمت کنه باباجون را. همیشه میگفت: بابا! گناه ضایعُالصلاة خیلی بیشتر از تارکُ الصلاته»
- همیشه آخر نامه ها مینویسند: دوستدار تو...
چند کلمه خودمانی:
دوست داشتن زیباست. دوست داشته شدن زیباتر...
در خلوت خیال:
پردهء شرم است مانع در میان ما و دوست ... شمع را فانوس از پروانه میسازد جدا